پـــای درس عـــاشـــورا
قسمت چهارم
کسانى که گفته اند «هدف،حکومت بود»، یا «هدف،شهادت بود»، میان هدف و نتیجه، خَلط کرده اند. نخیر؛ هدف، اینها نبود. امام حسین علیه السّلام، هدف دیگرى داشت؛ منتها رسیدن به آن هدف دیگر، حرکتى را مى طلبید که این حرکت، یکى از دو نتیجه را داشت: «حکومت» یا «شهادت». البته حضرت براى هر دو هم آمادگى داشت. هم مقدّمات حکومت را آماده کرد و مى کرد؛ هم مقدّمات شهادت را آماده کرد و مى کرد. هم براى این توطین نفس مى کرد، هم براى آن. هرکدام هم مى شد، درست بود و ایرادى نداشت؛ اما هیچکدام هدف نبود،بلکه دو نتیجه بود. هدف، چیز دیگرى است.
هدف چیست؟ اوّل آن هدف را به طور خلاصه در یک جمله عرض مى کنم؛ بعد مقدارى توضیح مى دهم.
اگر بخواهیم هدف امام حسین علیه السّلام را بیان کنیم، باید اینطور بگوییم که هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین که آن واجب عظیم را هیچکس قبل از امام حسین - حتّى خود پیغمبر - انجام نداده بود. نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین، نه امام حسن مجتبى علیهم السلام.
واجبى بود که در بناى کلّى نظام فکرى و ارزشى و عملى اسلام، جاى مهمّى دارد. با وجود اینکه این واجب، خیلى مهم و بسیار اساسى است، تا زمان امام حسین، به این واجب عمل نشده بود - عرض مى کنم که چرا عمل نشده بود - امام حسین باید این واجب را عمل مى کرد تا درسى براى همه تاریخ باشد. مثل اینکه پیغمبر حکومت تشکیل داد؛ تشکیل حکومت درسى براى همه تاریخ اسلام شد و فقط حکمش را نیاورد. یا پیغمبر، جهاد فى سبیل اللَّه کرد و این درسى براى همه تاریخ مسلمین و تاریخ بشر - تا ابد - شد. این واجب هم باید به وسیله امام حسین علیه السّلام انجام مى گرفت تا درسى عملى براى مسلمانان و براى طول تاریخ باشد.
حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینه انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمى آمد؛ مثلاً در زمان امام على النقّى علیه السّلام پیش مى آمد، همین کار را امام على النّقى مى کرد و حادثه عظیم و ذبح عظیم تاریخ اسلام، امام على النقى علیه الصّلاةوالسّلام مى شد. اگر در زمان امام حسن مجتبى یا در زمان امام صادق علیهما السّلام هم پیش مى آمد، آن بزرگواران عمل مى کردند. در زمان قبل از امام حسین، پیش نیامد؛ بعد از امام حسین هم در تمام طول حضور ائمه تا دوران غیبت، پیش نیامد!
پس هدف، عبارت شد از انجام این واجب، که حالا شرح مى دهم این واجب چیست. آن وقت به طور طبیعى انجام این واجب، به یکى از دو نتیجه مى رسد: یا نتیجه اش این است که به قدرت و حکومت مى رسد؛ اهلاً و سهلاً، امام حسین حاضر بود. اگر حضرت به قدرت هم مى رسید، قدرت را محکم مى گرفت و جامعه را مثل زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین اداره مى کرد. یک وقت هم انجام این واجب، به حکومت نمى رسد، به شهادت مى رسد. براى آن هم امام حسین حاضر بود.
خداوند امام حسین، و دیگر ائمه بزرگوار را طورى آفریده بود که بتوانند بار سنگینِ آن چنان شهادتى را هم که براى این امر پیش مى آمد، تحمّل کنند، و تحمّل هم کردند. البته داستان مصائب کربلا، داستان عظیم دیگرى است.
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما
دلـــتـــنـــگـــی!
روزها آمد و رفت. خورشید صبحها آمد و شب ها رفت و دوباره خورشید... یعنی آدمها رفتند، بعضی آدمهای دیگر به دنیا آمدند. عده ای شکست خوردند و عده ای بردند! چند نفری خیلی پولدار شدند و عده ای بی پول. بعضی ها چیزهای تازه فهمیدند ولی بعضی های دیگر همچنان چیزی نمی فهمند. خیلی ها مریض شدند، خیلی ها غمگین شدند و خیلی ها شاد. آسمان هم همین بود یک روز آفتابی، یک روز ابری و بارانی، یک روز تمیز و یک روز پر شده از دود. اتفاقات می آیند و می روند و همه چیز همانطور گره خورده با روزمرگی و سردرگمی و آشفتگی! حتی شادی ها و خنده ها با روزمرگی گره خورده، با تکنولوژی و SMS و ترافیک! در این میان پسرکی شب از خواب بیدار می شود. دیروقت است.انگار آسمان هم از دست آدمها خسته شده. پسرک به طرف یخچال می رود. بطری آب را برمی دارد و جرعه ای آب می نوشد؛ سپس بر حسین(ع) سلام می دهد و به طرف رختخوابش باز می گردد. در آن هنگام فرشتگان سلام او را به آسمانها می برند و ستاره ها و کهکشانها و ماه و خورشید برای احترام به حسین(ع) سلام می دهند. و آن زمان است که آسمان و زمین، بویی از زندگی، امید و عشق را استشمام می کنند. دوباره روزها گذشت و اتفاقات آمدند و رفتند و ما باز هم به محرم رسیدیم. گویا هر چه در این دایره دنیا بچرخیم باز به محرم می رسیم. اول از آن شروع می کنیم و در پایان هم به او می رسیم. به حسین(ع)...
یـــا لـــیــتــنـــا کــنــــا مــعــکم فـــافـــوز فـــوزاً عــظــیــمـــاً
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما
پـــای درس عـــاشـــورا
قسمت سوم
اگر این حادثه را دقیق در نظر بگیرید، شاید بشود گفت انسان مى تواند در حرکت چند ماهه حضرت ابى عبداللَّه علیه السّلام - از آن روزى که از مدینه خارج شد و به طرف مکه آمد، تا آن روزى که در کربلا شربت گواراى شهادت نوشید - بیش از صد درس مهم بشمارد .نخواستم بگویم هزارها درس؛ مى شود گفت هزارها درس هست . ممکن است هر اشاره آن بزرگوار، یک درس باشد؛ اما این که مى گویم بیش از صد درس، یعنى اگر ما بخواهیم این کارها را مورد مداقّه قرار دهیم، از آن مى شود صد عنوان و سرفصل به دست آورد که هر کدام براى یک امّت، براى یک تاریخ و یک کشور، براى تربیت خود و اداره جامعه و قرب به خدا، درس است.
به خاطر این است که حسین بن على اروحنافداه و فدا اسمه و ذکره، در دنیا مثل خورشیدى در میان مقدّسین عالم، اینگونه مى درخشد. انبیا و اولیا و ائّمه و شهدا و صالحین را در نظر بگیرید! اگر آنها مثل ماه و ستاره گان باشند، این بزرگوار مثل خورشید مى درخشد. واما، آن صد درسِ مورد اشاره به کنار ؛ یک درس اصلى در حرکت و قیام امام حسین علیه السلام وجود دارد که من امروز سعى خواهم کرد آن را، به شما عرض کنم. همه آنها حاشیه است و این متن است.چرا قیام کرد؟ این درس است.
به امام حسین علیه السلام مى گفتند: شما در مدینه و مکه، محترّمید و در یمن، آن همه شیعه هست. به گوشه اى بروید که با یزید کارى نداشته باشید، یزید هم با شما کارى نداشته باشد! این همه مرید، این همه شیعیان؛ زندگى کنید، عبادت و تبلیغ کنید! چرا قیام کردید؟ قضیه چیست؟
دوست دارند چنین بگویند که حضرت خواست حکومت فاسد یزید را کنار بزند و خود یک حکومت، تشکیل دهد. این هدفِ قیام ابى عبداللَّه علیه السّلام بود. این حرف، نیمه درست است؛ نمى گویم غلط است. اگر مقصود از این حرف، این است که آن بزرگوار براى تشکیل حکومت قیام کرد؛ به این نحو که اگر ببیند نمى شود انسان به نتیجه برسد، بگوید نشد دیگر، برگردیم؛ این غلط است.
بله؛ کسى که به قصد حکومت، حرکت مى کند، تا آنجا پیش مى رود که ببیند این کار، شدنى است. تا دید احتمال شدنِ این کار، یا احتمال عقلایى وجود ندارد، وظیفه اش این است که برگردد. اگر هدف، تشکیل حکومت است، تا آنجا جایز است انسان برود که بشود رفت. آنجا که نشود رفت، باید برگشت. اگر آن کسى که مى گوید هدف حضرت از این قیام، تشکیل حکومت حَقّه علوى است، مرادش این است این درست نیست؛ براى اینکه مجموع حرکت امام، این را نشان نمى دهد.
در نقطه مقابل، گفته مى شود: نه آقا، حکومت چیست؛ حضرت مى دانست که نمى تواند حکومت تشکیل دهد؛ بلکه اصلاً آمد تا کشته و شهید شود! این حرف هم مدّتى بر سر زبانها خیلى شایع بود! بعضى با تعبیرات زیباى شاعرانه اى هم این را بیان مى کردند. حتّى من دیدم بعضى از علماى بزرگ ما هم این را فرموده اند. این حرف که اصلاً حضرت، قیام کرد براى اینکه شهید شود، حرف جدیدى نبوده است .گفت: چون با ماندن نمى شود کارى کرد، پس برویم با شهید شدن، کارى بکنیم!
این حرف را هم، ما در اسناد و مدارک اسلامى نداریم که برو خودت را به کام کشته شدن بینداز. ما چنین چیزى نداریم. شهادتى را که ما در شرع مقدّس مى شناسیم و در روایات و آیات قرآن از آن نشان مى بینیم، معنایش این است که انسان به دنبال هدف مقدّسى که واجب یا راجح است، برود و در آن راه، تن به کشتن هم بدهد. این، آن شهادتِ صحیح اسلامى است. اما اینکه آدم، اصلاً راه بیفتد براى اینکه «من بروم کشته شوم» یا یک تعبیر شاعرانه چنینى که «خون من پاى ظالم را بلغزاند و او را به زمین بزند»؛ اینها آن چیزى نیست که مربوط بدان حادثه به آن عظمت است. در این هم بخشى از حقیقت هست؛ اما هدفِ حضرت، این نیست.
پس به طور خلاصه، نه مى توانیم بگوییم که حضرت قیام کرد براى تشکیل حکومت و هدفش تشکیل حکومت بود، و نه مى توانیم بگوییم حضرت براى شهید شدن قیام کرد.
ادامه دارد...!!!
* از بیانات مقام معظم رهبرى در خطبه هاى نماز جمعه (عاشوراى 1416) ـ 19/ 03/ 74
یـــا لـــیــتــنـــا کــنــــا مــعــکم فـــافـــوز فـــوزاً عــظــیــمـــاً
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما
پـــای درس عـــاشـــورا
عاشورا یک حادثه تاریخىِ صرف نبود؛ عاشورا یک فرهنگ، یک جریان مستمر و یک سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت اباعبداللَّه علیه السّلام با این حرکت - که در زمان خود داراى توجیه عقلانى و منطقى کاملاً روشنى بود - یک سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. این سرمشق فقط شهید شدن هم نیست؛ یک چیزِ مرکب و پیچیده و بسیار عمیق است. سه عنصر در حرکت حضرت اباعبداللَّه علیه السّلام وجود دارد:
عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر منطق و عقل در این حرکت، در بیانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع این حرکت، از هنگام حضور در مدینه تا روز شهادت. جمله، جمله این بیانات نورانى، بیان کننده یک منطق مستحکم است. خلاصه این منطق هم این است که وقتى شرایط وجود داشت و متناسب بود، وظیفه مسلمان، «اقدام» است؛ این اقدام خطر داشته باشد در عالى ترین مراحل، یا نداشته باشد. خطرِ بالاترین، آن است که انسان جان خود و عزیزان و نوامیس نزدیک خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اینها چیزهایى است که از بس تکرار شده، براى ما عادى شده، در حالى که هر یک از این کلمات، تکان دهنده است. بنابراین، حتى اگر خطر در این حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرایط براى اقدام متناسبِ با این خطر وجود دارد، انسان باید اقدام کند و دنیا نباید جلوى انسان را بگیرد؛ ملاحظه کارى و محافظه کارى نباید مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافیتِ جسمانى نباید مانع راهِ انسان شود؛ انسان باید حرکت کند. اگر حرکت نکرد، ارکان ایمان و اسلام او بر جا نیست. «انّ رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه وآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم یغیّر علیه بفعل و لاقول کان حقّا عـلـى اللَّه ان یدخله مدخله»؛ منطق، این است. وقتى اساس دین در خطر است، اگر شما در مقابل این حادثه فزیع، با قول و فعل وارد نشوید، حقِ على اللَّه است که انسان بى مسؤولیت و بى تعهد را با همان وضعیتى که آن طرف مقابل - آن مستکبر و آن ظالم - را با آن روبه رو مى کند، مواجه کند.
حسین بن على علیه السّلام در خلال بیانات گوناگون - در مکه و مدینه و در بخشهاى مختلف راه، و در وصیت به محمدبن حنفیه این وظیفه را تبیین کرده و آن را بیان فرموده است. حسین بن على علیه السلام عاقبتِ این کار را مى دانست؛ نباید تصور کرد که حضرت براى رسیدن به قدرت - که البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حرکت کرد؛ نه، هیچ لزومى ندارد که یک نگاه روشنفکرانه ما را به اینجا بکشاند. نخیر، عاقبت این راه هم بر حسب محاسبات دقیق براى امام حسین علیه السّلام با روشن بینى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آنقدر اهمیت دارد که وقتى شخصى با نفاستِ جان حسین بن على علیه السّلام در مقابل این مسأله قرار مى گیرد، باید جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد؛ این براى مسلمانها تا روز قیامت درس است و این درس عمل هم شده است و فقط اینطور نبوده که درسى براى سرمشق دادن روى تخته سیاه بنویسند، که بعد هم پاک بشود؛ نه، این با رنگ الهى در پیشانى تاریخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از این منشاء استفاده کرد و آن حادثه عظیم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزیز ما باز از همین حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشیر پیروز است» و آن حادثه تاریخى بى نظیر - یعنى انقلاب اسلامى - پدید آمد. این، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاریخ هم این پرچم براى ملتها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آینده هم باید همینطور باشد و همینطور خواهد بود. این بخشِ «منطق»، که عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراین، صرفِ یک نگاه عاطفى، حرکت امام حسین را تفسیر نمى کند و بر تحلیل جوانب این مسأله قادر نیست.
عنصر دوم، حماسه است؛ یعنى این مجاهدتى که باید انجام بگیرد، باید با عزت اسلامى انجام بگیرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنین». مسلمان در راهِ همین حرکت و این مجاهدت هم، بایستى از عزت خود و اسلام حفاظت کند. در اوج مظلومیت، چهره را که نگاه مى کنى، یک چهره حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سیاسى، نظامىِ گوناگونِ تاریخ معاصر خودمان نگاه کنید، حتى آنهایى که تفنگ گرفته اند و به جنگ رویاروى جسمى اقدام کرده اند، مى بینید که گاهى اوقات خودشان را ذلیل کردند! اما در منطق عاشورا، این مسأله وجود ندارد؛ همان جایى هم که حسین بن على علیه السّلام یک شب را مهلت مى گیرد، عزتمندانه مهلت مى گیرد؛ همان جایى هم که مى گوید: «هل من ناصرٍ» - استنصار مى کند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جایى که در بین راه مدینه تا کوفه با آدمهاى گوناگون برخورد مى کند و با آنها حرف مى زند و از بعضى از آنها یارى مى گیرد، از موضع ضعف و ناتوانى نیست؛ این هم یک عنصر برجسته دیگر است. این عنصر در همه مجاهداتى که رهروان عاشورایى در برنامه خود مى گنجانند، باید دیده شود. همه اقدامهاى مجاهدت آمیز - چه سیاسى، چه تبلیغى، چه آنجایى که جاى فداکارى جانى است - باید از موضع عزت باشد.
در روز عاشورا در مدرسه فیضیه، چهره امام را نگاه کنید: یک روحانى اى که نه سرباز مسلح دارد و نه یک فشنگ در همه موجودى خود دارد، آنچنان با عزت حرف مى زند که سنگینى عزت او، زانوى دشمن را خم مى کند؛ این موضع عزت است. امام در همه احوال همینطور بود؛ تنها، بى کس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزیز؛ این چهره امام بزرگوار ما بود. خدا را شکر کنیم که ما در زمانى قرار گرفتیم که یک نمونه عینى از آنچه را که بارها و سالها گفته ایم و خوانده ایم و شنیده ایم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را دیدیم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه است؛ یعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه یک نقش تعیین کننده اى ایجاد کرده است، که باعث شد مرزى بین جریان عاشورایى و جریان شیعى با جریانهاى دیگر پیدا شود. حادثه عاشورا، خشک و صرفاً استدلالى نیست، بلکه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گریه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظیمى است؛ لذا ما را امر مى کنند به گریستن، گریاندن و حادثه را تشریح کردن. زینب کبرى سلام اللَّه علیها در کوفه و شام منطقى حرف مى زند، اما مرثیه مى خواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حکومت اموى مى کوبد، اما مرثیه مى خواند.
این مرثیه خوانى تا امروز ادامه دارد و باید تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است که مى توان خیلى از حقایق را فهمید، که در خارج از این فضاها نمى توان فهمید. این سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشکیل دهنده حرکت عاشورایى حسین بن على علیه السلام است که یک کتاب حرف است و گوشه اى از مسائل عاشوراى حسینى است؛ اما همین یک گوشه براى ما درسهاى فراوانى دارد.
* از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار روحانیان و مبلغان در آستانه ماه محرم 5/11/1384
یـــا لـــیــتــنـــا کــنــــا مــعــکم فـــافـــوز فـــوزاً عــظــیــمـــاً
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما
نمایشی عظیم از تمامی اصول و فروع دین
قسمت آخر
از میان تمامی فروع تنها حــج حــســیـــن ـ جان عالمی به فــدایش ـ به ظاهر نیمه کاره مانده. و او ـ روحی فداه ـ آن را رها کرده و به کربلا آمده است.
امام حسین ـ درود خداوند بر اوـ در شرایطی است که حج عادی نمی تواند گزارد. او با خانه راز نمیتواند گفت. او با منزل معاشقه نمی تواند کرد. چاره ای نیست جز آنکه از خانه به صاحبخانه درآید.
او از کعبه راه را کج می کند اما نه به این دلیل که حج نکند یا نیمه کاره کند. او در جایی ایستاده است که حجی چون دیگر حاجیان او را راضی نمی کند.
او باید حجی کند که چشم بنیانگذار خانه خیره بماند و انگشت حیرتِ حج گزاران تاریخ در دهان.
او به دنبال کاملترین حج می گردد. برای کسی که خدا به زیارتش می آید و بر او سلام می کند، زائر خانه بودن قانع کننده نیست. استلام حجرالاسود هرچند دست دادن با خداست اما نه برای آنکه دستهای خدا ملتهب در آغوش گرفتن اوست. او مشتاقانه به دیدار صاحبخانه می شتابد بی آنکه هیچ یک از رموز دیدار خانه را فرو گذارد.
زیارت خانه را به لباس احرام درباید آمد.
حسین ـ سلام مُحرمان واقعی بر اوـ در میقات نینوا به لباس سرخ نادوخته عشق محرم می شود و تازه این احرام نیز همه احرام او نیست. آن لباس کرباسی سپید که از فاطمه(سلام الله علیها) به یادگار مانده است چطور؟ شاید، اما او را غیر از همه این احرامها احرام دیگری است. احرام سرخی که در قتلگاه تن پوش حسین می شود.
حاجیان، لبیک را از میقات آغاز می کنند و کعبه را که می بینند لب فرو می بندند.
شاید بتوان دریافت حسین ـ سلام دلسوختگان بر او ـ لبیک را از کجا آغاز کرده است، اما کسی نمیداند که او در کجا لب از لبیک فرو بسته است. چه دیده است که نیاز به لبیک را مرتفع دانسته است.
حاجیان به خانه که می رسند پاسخ آمدم ـ به درخواست بیا ـ را که دیگر تکرار نمی کنند. او در کجا، به کجا رسیده است که آمدم را در حنجره فرو خورده است. او چه دیده است؟ این را نمی دانم و طواف حسین را ـ سلام الله علیه ـ یا بیانش را نمی توانم.
بعد از طواف و قبل از سعی نوشیدن از آب زمزم مستحب است. این را هم نمی دانم او چه کرده است.
حسین ـ جان ساعیان مخلص به فدایش ـ در میان صفا و مروه سعی نمی کند. سعی او میان خیمه و میدان است، در زیر شعله های سوزان آفتاب.
زمان کوتاه است و خدا در انتظار، و عاشقی که چنین معشوقی را در انتظار دارد چگونه چون همه و همیشه عمل کند؟ بوی معشوق آنچنان در شامه عشق پیچیده است که ترتیب و توالی نمی شناسد چه باک اگر قربانی و حلق قبل از وقوف در عرفه باشد.
اگر از اصطکاک پای اسماعیل آب جاودانه زمزم جوشیده است؛ از اصطکاک پای اصغر تشنه در کربلا خون جاودانه می جوشد. اینجا نه زینب و اصغر و حسین ـ سلام الله علیهم ـ به آب متقاعدند و نه خدا راضی می شود که بر آتش عشق دلسوختگان، آب بریزد. حسین به یاد دارد که خدا قربانی را از ابراهیم نپذیرفته است و یکی از نگرانیهای عظیم حسین در عاشورا همین است. به همین دلیل آنگاه که اسماعیل حسین ـ روحی فداه ـ از آغوش پدر به آغوش خدا عروج می کند و قربانی قبول درگاه می افتد حسین ـ سلام فرزانگان تاریخ بر او ـ شاید از شعف، خون از گلوی کودک شش ماهه برمی دارد و به آسمان می پاشد.
و اکنون نوبت تقصیر است. زدن موی سر و گرفتن ناخن، حلق و تقصیر من و شماست.
حسین ـ درود ابراهیم بر او و سلام اسماعیل ـ آنچنان عاشق است که ناخن نمی گیرد انگشتر می گیرد ـ یا می دهد، نمی دانم ـ انگشتری مزین به خون و انگشت.
نعوذبالله زنان مصر با دیدن یوسف به جای ترنج دستها ببرند و این عاشقترین تاریخ در دیدار با خدا به جای ناخن انگشت ندهد؟ حاشا و کلا.
حلق من و شما تراشیدن موست، آنکه آتش عشق جانش را گداخته و خاکستر کرده است که موی از سر نمی شناسد. او از حنجره حلق می کند و محاسن سپید به سرخی خون حلق می آراید.
حسین حلق و تقصیر هم کرده است اما سعی هنوز نیمه کاره است. آتش اشتیاق، جگر حسین سلام الله علیه را کباب کرده است. بار آخر سعی را چگونه به انجام رساند؟! ملکوتیان خیمه حسین ـ جان عالمی به فداش ـ گمان برده اند که حسین در صفای قتلگاه مانده است، آنگاه که بار آخر سعی را ذوالجناح بی حسین آمده است.
ولی... اما... آن لحظه که سر حسین هروله کنان بر بالای نیزه ها درخشید، دریافتند که نه، بارآخر را حسین ـ شمع جاودان آفرینش ـ سر جدا، پیکر جدا، اخگر جدا، مجمر جدا، سعی می کند، بند از بند استخوان عاشق دلسوخته در این سعی جدا گشته است.
یـــا لـــیــتــنــی کــنــت مــعــک فـــافـــوز فـــوزاً عــظــیــمـــاً
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما