پُــل آزمــایـــش
قسمت دوم
با نگاهى به مسأله آزمایش، ابهامى که در ابتدا ظاهر مى شود این است که، کسى آزمایش مى کند که نسبت به چیزى جاهل باشد.
ولى خدا براى چه آزمایش مى کند، مگر خدا جاهل است؟ قرآن در این باره مى فرماید «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ»، البته خدا مى داند از میان کسانى که ادعاى ایمان دارند چه کسى راست و چه کسانى دروغ گفتند.
براى حل این ابهام باید گفت: ما در قرآن کریم مى بینیم که خداى متعال اوصاف یا افعالى را به خودش نسبت داده که کم و بیش در مورد انسانها هم به کار مى رود، مثلاً مى گوید خدا علیم است. ما مى دانیم علم داشتن یعنى چه؟ براى اینکه ما هم مى توانیم کم و بیش علم داشته باشیم. راجع به افعال الهى نیز به واژه هایى برمى خوریم که در خود ما هم هست، ولى درباره خدا اندکى تفاوت دارد. مثلاً رحم و غضب دو حالتى است که انسانها در مواجهه با پدیده هاى روزمره دارند؛ ولى وقتى مى گویند خدا رحمت دارد یا خدا غضب کرد معنایش این نیست که - العیاذ بالله - خدا دلش مى سوزد و حالت انفعال پیدا کرده و یا اوقاتش تلخ مى شود. چون خدا تغییر حالت پیدا نمى کند. چنین افعالى با آن خصوصیات، لازمه مادیت و مخلوقیت است و در مورد خدا باید حیثیتهای مادى و نشانه هاى ضعف و محدودیت را از آنها حذف کرد.
این که خداوند انسان را آزمایش مى کند براى این نیست که مجهولى برایش کشف شود، بلکه هدف خداوند از این که افراد را در معرض آزمایش قرار مى دهد این است که آن چه در باطن هر فرد موجود است، آشکار شود؛ زیرا خداوند این عالم را براى این آفریده است تا هر کسى هر استعدادى و نیتى که دارد، روزى آشکار شود و آن را ابراز کند. استعدادش شکوفا شود و در راهى که مى خواهد، پیشرفت کند و اگر کسى قصد دارد عقبگرد کند، وسایل آن نیز فراهم شود. این فضاى آزمایش الهى است. از اینرو منظور از این که خدا آزمایش مى کند یعنى شرایطى را فراهم مى کند که نیتها، استعدادها و قابلیتهاى انسان بروز و ظهور پیدا کند.
در بین همه مخلوقات، انسان کاملترین موجودى است که بیشترین استعدادها را براى تغییر و تحول در جهت رسیدن به سعادت یا شقاوت دارد. از آن جا که در بینش اسلامى اساس ارزش ارتباط با خداست، هر کس ارتباطش با خدا بیشتر باشد، سعادتمندتر خواهد بود. در مقابل نیز، اساس همه بدبختى ها کفر است. اما یا همه کسانى که مى گویند ما ایمان داریم راست مى گویند؟ ایمان این است که انسان از عمق دل باور داشته باشد که پیغمبر، پیغمبر خداست؛ یعنى هر چه از طرف خدا آورده است، درست است. در مورد امامان معصومعلیهم السلامنیز همینگونه است، آیا همین که مى گوییم من اهل بیت علیهم السلام را دوست دارم کار تمام مى شود؟
باید شرایطى فراهم شود که درستى ادعاها روشن شود. آیات اول سوره عنکبوت راجع به همین موضوع است، «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» یکى از اساسى ترین مفاهیم در بینش الهى این است که انسان به عنوان یک موجود مختار، امتحان شود و براى او دائماً شرایطى فراهم شود تا ادعاهاى وى آزموده شود. اگر کسى مدعى است عدالت را دوست دارد، زمانى که مى تواند ظلم کند، باید بر خویشتن مسلط باشد و علایق را بر حقایق مقدم ندارد.
ادامه دارد...!!!
پی نوشت ها :
* از بیانات آیت الله العظمی مصباح یزدی - قم ـ حسینیه شهدا – شب هشتم محرم 1427
1 عنکبوت، 3
2 عنکبوت، 1
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما
پُــل آزمــایـــش
قسمت اول
مجموعه سؤالاتى وجود دارد که فقط اختصاص به نوجوانها و جوانها ندارد؛ بلکه بزرگترها نیز گاهى با آن دست و پنجه نرم مى کنند. یکى از آن مجموعه سؤالات که در ذهن بسیارى از مردم وجود دارد و حل آن در شناختن اکثر مسایل اعتقادى مؤثر است این است که: خداوند متعال با آن رحمت، لطف و کرم بى کران خود، این عالم را آفریده و به مخلوقات نیز نعمتهاى فراوانى عطا فرموده است، اما در این میان، بلاهایى مانند سیل و زلزله پیش مى آید که در آنها انسانهاى بى گناهى از بین مى روند و به سختى هایى مبتلا مى شوند؛ این بلاها چگونه با آن رحمت، مهربانى و با حکمت و به بیان دیگر با عدل خداوند سازگار است؟ این یکى از سؤالاتى است که عمومیت دارد؛ سؤال دیگر این است که: خداى متعال انبیاء را براى هدایت مردم مبعوث فرمود و هدف او این بود که مردم به برکت ارشادات انبیاء، راه صحیح را پیدا کنند، رفتار انسانى معقولى داشته باشند، جامعه سالمى را بسازند و در رفاه و خوشى و سعادت زندگى کنند، انبیاء هم با تمام توانشان در این راه کوشش کردند، ولى چرا همه انبیاء با مشکلات فراوانى مواجه مى شدند و در بسیارى از موارد نیز مورد اهانت، ضرب و شتم، زندان و حتى کشته شدن قرار مى گرفتند. قرآن به کشتن انبیاء اشاره کرده و مى فرماید: «وَ قَتْلهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ». چرا خداوند انبیاء را براى هدایت، بر مردم مسلط نکرد تا شکنجه و آزارى نبینند و چرا مردم با همه انبیاء مخالفت کردند؟ چرا خداوند اجازه مى دهد به اوصیاء و اولیاء خدا توهین شود. حتى حضرت سیدالشهداءعلیه السلامبه مصیبتهایى گرفتار شدند که نمونه اش را در تاریخ بشریت نمى توان پیدا کرد. این سؤالها را باید با حل یک مسأله اعتقادى پاسخ گفت، مسأله اى که قرآن بر آن خیلى تکیه کرده و آن را به صورتهاى مختلف بیان فرموده است، و آن مسأله امتحان، آزمایش، فتنه و ابتلاء است. این مفهوم در قرآن با الفاظ متعددى بیان شده که در ابتدا، براى فهم آنها اشاره اى کوتاه مى کنم. آن چه ما در فارسى به نام «آزمایش» مى نامیم قرآن در مورد آن به چند واژه اشاره کرده است که «ابتلاء»، «بلا»، «فتنه» و «تمحیص» از جمله آنهاست. یکى از آیاتى که در مورد آزمایش با تعبیر «فتنه» وارد شده، این است که: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»، آیا مردم چنین پنداشته اند، همین که بگویند ما ایمان آوردیم، رها مى شوند و مورد فتنه و آزمایش قرار نمى گیرند. این سؤال را استفهام انکارى مى گویند؛ یعنى از نحوه سؤال پیداست که جوابش منفى است. در آیات دیگرى نیز مى فرماید: «أَنما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ»، اموال و فرزندان شما، فتنه هستند؛ یعنى وسیله آزمایش اند و هم چنین مى فرماید: «وَ نَبْلُوَکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً»، ما شما را با خوشى ها و ناخوشى ها مى آزماییم. محققین اهل لغت نیز اصل «فتنه» را به معناى داغ کردن و در نهایت به هر نوع زحمت دادن و گرفتار کردن دانسته اند. به هر حال لازمه آزمایش، گرفتار شدن و درگیر شدن با کارهاى سخت و دشوار است، تا آنجا که قرآن در آیاتى هدف از آفرینش را آزمایش و امتحان معرفى کرده است و مى فرماید: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»، خدا مرگ و زندگى را براى اینکه شما را بیازماید آفرید، تا مشخص شود کدام نیکوکارترید. آیات دیگرى نیز در سوره کهف است که مى فرماید: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»؛ یعنى آنچه در روى زمین هست، از جاذبه هایى که وجود دارد و زینتهایى که خدا روى زمین قرار داده، براى این است که مردم را به آنها بیازماید.
مفهوم آزمایش در قرآن به صورتهاى مختلف ذکر شده و از سنتهاى مؤکد، عام و استثناناپذیر خداوند است. در اینجا باید یادآور شد که آزمایشهاى خداوند خیلى پیچیده تر از آزمایشهاى ما انسانهاست، آزمایشهاى انسانى در یک مورد خاص و براى یک هدف مشخص صورت مى گیرد، ولى آزمایشهاى الهى چندین هدف را دنبال مى کند. گاهى دو گروه را به وسیله یکدیگر آزمایش مى کند و گاهى چندین نفر را به وسیله یکدیگر آزمایش مى کند؛ «لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ». علت انتخاب این موضوع اهمیت ویژه آن است که اولاً، بسیارى از مسایل فکرى و اعتقادى به حل آن بستگى دارد. دوم اینکه بسیارى از قضایایى که در تاریخ واقع شده، به خصوص از صدر اسلام تاکنون، با تحلیلى خداشناسانه و با بینش توحیدى پاسخ داده شود و سوم این که بتوانیم وظیفه خود را در مقابل این سنت عظیم و پیچیده الهى بشناسیم. پیچیدگى آزمایشهاى الهى از آزمایشهاى انسانى خیلى بیشتر است، ما باید خود را آماده کنیم و براى سربلندى در آزمایش الهى از آزمایشهاى گذشته خداوند عبرت بگیریم که قدم بزرگ موفقیت در همین عبرت پذیرى است.
ادامه دارد...!!!
پی نوشتها :
* از بیانات آیت الله العظمی محمدتقی مصباح یزدی - قم ـ حسینیه شهدا – شب هشتم محرم 1427
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما
پـــای درس عـــاشـــورا
قسمت ششم
امام حسین قیام کرد تا آن واجب بزرگى را که عبارت از تجدید بناى نظام و جامعه اسلامى، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامى است، انجام دهد. این از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهى از منکر است؛ بلکه خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منکر است. البته این کار، گاهى به نتیجه حکومت مى رسد؛ امام حسین براى این آماده بود. گاهى هم به نتیجه شهادت مى رسد؛ براى این هم آماده بود.
ما به چه دلیل این مطلب را عرض مى کنیم؟ این را از کلمات خود امام حسین به دست مى آوریم. من در میان کلمات حضرت ابى عبداللَّه علیه السلام، چند عبارت را انتخاب کرده ام - البته بیش از اینهاست که همه، همین معنا را بیان مى کند - اوّل در مدینه؛ آن شبى که ولید حاکم مدینه، حضرت را احضار کرد و گفت: معاویه از دنیا رفته است و شما باید با یزید بیعت کنید! حضرت به او فرمود: باشد تا صبح، «ننظر و تنظرون اینا احق بالبیعة و الخلافه»1 برویم فکر کنیم، ببینیم ما باید خلیفه شویم، یا یزید باید خلیفه شود! مروان فرداى آن روز، حضرت را در کوچه هاى مدینه دید، گفت: یا اباعبداللَّه، تو خودت را به کشتن مى دهى! چرا با خلیفه بیعت نمى کنى؟ بیا بیعت کن، خودت را به کشتن نده؛ خودت را به زحمت نینداز!
حضرت در جواب او، این جمله را فرمود: «اناللَّه و انا الیه راجعون و على الاسلام السّلام، اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید»2؛ دیگر باید با اسلام، خداحافظى کرد و بدرود گفت؛ آن وقتى که حاکمى مثل یزید بر سر کار بیاید و اسلام به حاکمى مثل یزید، مبتلا گردد! قضیه شخص یزید نیست؛ هرکس مثل یزید باشد. حضرت مى خواهد بفرماید که تا به حال هرچه بود، قابل تحمّل بود؛ اما الان پاى اصل دین و نظام اسلامى در میان است و با حکومت کسى مثل یزید، نابود خواهد شد. به این که خطر انحراف، خطر جدّى است، اشاره مى کند. مسأله، عبارت از خطر براى اصلِ اسلام است.
حضرت ابى عبداللَّه علیه السّلام، هم هنگام خروج از مدینه، هم هنگام خروج از مکه، صحبتهایى با محمّدبن حنفیه داشت. به نظر من مى رسد که این وصیّت، مربوط است به هنگامى که مى خواست از مکه خارج شود. در ماه ذیحجّه هم که محمدبن حنفیه به مکه آمده بود، صحبتهایى با حضرت داشت. حضرت به برادرش محمد بن حنفیه، چیزى را به عنوان وصیّت نوشت و داد.
آن جا بعد از شهادت به وحدانیّت خدا و چه و چه، به اینجا مى رسد: «و انى لم اخرج اشرا ولا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً»؛ یعنى کسانى اشتباه نکنند و تبلیغاتچیها تبلیغ کنند که امام حسین هم مثل کسانى که این گوشه و آن گوشه، خروج مى کنند براى این که قدرت را به چنگ بگیرند - براى خودنمایى، براى عیش و ظلم و فساد - وارد میدان مبارزه و جنگ مى شود! کار ما از این قبیل نیست؛ «و انّما خرجت لطلبالاصلاح فى امّة جدّى»3. عنوان این کار، همین اصلاح است؛ مى خواهم اصلاح کنم. این همان واجبى است که قبل از امام حسین، انجام نگرفته بوده است.
این اصلاح، از طریق خروج است - خروج، یعنى قیام - حضرت در این وصیّتنامه، این را ذکر کرد - تقریباً تصریح به این معناست - یعنى اوّلاً مى خواهیم قیام کنیم و این قیام ما هم براى اصلاح است؛ نه براى این است که حتماً باید به حکومت برسیم، نه براى این است که حتماً باید برویم شهید شویم. نه؛ مى خواهیم اصلاح کنیم. البته اصلاح، کار کوچکى نیست. یک وقت شرایط، طورى است که انسان به حکومت مى رسد و خودش زمام قدرت را به دست مى گیرد؛ یک وقت نمى تواند این کار را بکند - نمى شود - شهید مى شود. در عین حال هر دو، قیامِ براى اصلاح است.
بعد مى فرماید: «ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدّى»4؛ این اصلاح، مصداق امر به معروف و نهى از منکر است. این هم یک بیان دیگر.
حضرت در مکه، دو نامه نوشته است که: یکى به رؤساى بصره و یکى به رؤساى کوفه است. در نامه حضرت به رؤساى بصره، اینطور آمده است: «و قد بعث رسولى الیکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الى کتاب اللَّه و سنة نبّیه فان سنّة قد امیتت و البدعة قدا حییت فان تسمعوا قولى اهدیکم الى سبیل الرّشاد»5؛ من مى خواهم بدعت را از بین ببرم و سنّت را احیا کنم؛ زیرا سنت را میرانده اند و بدعت را زنده کرده اند! اگر دنبال من آمدید، راه راست با من است؛ یعنى مى خواهم همان تکلیف بزرگ را انجام دهم که احیاى اسلام و احیاى سنّت پیغمبر و نظام اسلامى است.
بعد در نامه به اهل کوفه فرمود: «فلعمرى ما الامام الا الحاکم بالکتاب والقائم بالقسط الدّائن بدین الحقّ الحابس نفسه على ذالک اللَّه والسلام6»؛ امام و پیشوا و رئیس جامعه اسلامى نمى تواند کسى باشد که اهل فسق و فجور و خیانت و فساد و دورى از خدا و اینهاست. باید کسى باشد که به کتاب خدا عمل کند. یعنى در جامعه عمل کند؛ نه این که خودش در اتاق خلوت فقط نماز بخواند؛ بلکه عمل به کتاب را در جامعه زنده کند، اخذ به قسط و عدل کند و حق را قانون جامعه قرار دهد.
«الداّئن بدین الحق»، یعنى آیین و قانون و مقرّرات جامعه را حق قرار دهد و باطل را کنار بگذارد. «والحابس نفسه على ذالک للّه»؛ ظاهراً معناى این جمله این است که خودش را در خطّ مستقیم الهى به هر کیفیّتى حفظ کند و اسیر جاذبه هاى شیطانى و مادّى نشود؛ والسّلام. بنابراین، هدف را مشخّص مى کند.
پی نوشت ها :
* از بیانات مقام معظم رهبرى در خطبه هاى نماز جمعه (عاشوراى 1416) ـ 19/ 03/ 74
1) بحارالانوار: ج 44، ص 325.
2) بحارالانوار: ج 44، ص 325
3) بحارالانوار: ج 44، ص 329
4) بحارالانوار: ج 44، ص 329
5) تاریخ طبرى: ج 7، ص 240
6) بحارالانوار: ج 44، ص 335
یـــا لـــیــتــنـــا کــنــــا مــعــکم فـــافـــوز فـــوزاً عــظــیــمـــاً
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما
پـــای درس عـــاشـــورا
قسمت پنجم
پیغمبر اکرم و هر پیغمبرى وقتى که مى آید، یک مجموعه احکام مى آورد. این احکامى را که پیغمبر مى آورد، بعضى فردى است و براى این است که انسان خودش را اصلاح کند. بعضى اجتماعى است و براى این است که دنیاى بشر را آباد و اداره کند و اجتماعات بشر را به پا بدارد. مجموعه احکامى است که به آن نظام اسلامى مى گویند.
خوب؛ اسلام بر قلب مقدّسِ پیغمبر اکرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زکات، انفاقات، حج، احکام خانواده، ارتباطات شخصى، جهاد فى سبیل اللَّه، تشکیل حکومت، اقتصاد اسلامى، روابط حاکم و مردم و وظایف مردم در مقابل حکومت را آورد. اسلام، همه این مجموعه را بر بشریّت عرضه کرد؛ همه را هم پیغمبر اکرم بیان فرمود.
«ما من شىء یقربکم من الجنّة و یباعدکم من النّار الّا و قد نهیتکم عند و امرتکم به»1؛ پیغمبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله، همه آن چیزهایى را که مى تواند انسان و یک جامعه انسانى را به سعادت برساند، بیان فرمود. نه فقط بیان، بلکه آنها را عمل و پیاده کرد. خوب؛ در زمان پیغمبر، حکومت اسلامى و جامعه اسلامى تشکیل شد، اقتصاد اسلامى پیاده شد، جهاد اسلامى برپا و زکات اسلامى گرفته شد؛ یک کشور و یک نظام اسلامى شد. مهندس این نظام و راهبر این قطار در این خط، نبى اکرم و آن کسى است که به جاى او مى نشیند.
خط هم روشن و مشخّص است. باید جامعه اسلامى و فرد اسلامى از این خط، بر روى این خط و در این جهت و از این راه حرکت کند؛ که اگر چنین حرکتى هم انجام گیرد، آن وقت انسانها به کمال مى رسند؛ انسانها صالح و فرشته گون مى شوند، ظلم در میان مردم از بین مى رود؛ بدى، فساد، اختلاف، فقر و جهل از بین مى رود. بشر به خوشبختى کامل مى رسد و بنده کامل خدا مى شود.
اسلام این نظام را به وسیله نبى اکرم آورد و در جامعه آن روز بشر پیاده کرد. در کجا؟ در گوشه اى که اسمش مدینه بود و بعد هم به مکه و چند شهر دیگر توسعه داد.
سؤالى در اینجا باقى مى ماند و آن اینکه: اگر این قطارى را که پیغمبر اکرم برروى این خط به راه انداخته است، دستى، یا حادثه اى آمد و آن را از خط خارج کرد، تکلیف چیست؟ اگر جامعه اسلامى منحرف شد؛ اگر این انحراف به جایى رسید که خوف انحرافِ کلّ اسلام و معارف اسلام بود، تکلیف چیست؟
دو نوع انحراف داریم. یک وقت مردم فاسد مى شوند - خیلى وقتها چنین چیزى پیش مى آید - اما احکام اسلامى از بین نمى رود؛ لیکن یک وقت مردم که فاسد مى شوند، حکومتها هم فاسد مى شوند، علما و گویندگان دین هم فاسد مى شوند! از آدمهاى فاسد، اصلاً دین صحیح صادر نمى شود. قرآن و حقایق را تحریف مى کنند؛ خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر مى کنند! خطّى را که اسلام - مثلاً - به این سمت کشیده است، صدوهشتاد درجه به سمت دیگر عوض مى کنند! اگر جامعه و نظام اسلامى به چنین چیزى دچار شد، تکلیف چیست؟
البته پیغمبر فرموده بود که تکلیف چیست؛ قرآن هم فرموده است: «من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتى اللَّه بقوم یحبّهم و یحبّونه»2 تا آخر - و آیات زیاد و روایات فراوان دیگر و همین روایتى که از قول امام حسین برایتان نقل مى کنم.
امام حسین علیه السلام، این روایت پیغمبر3 را براى مردم خواند. پیغمبر فرموده بود؛ اما آیا پیغمبر مى توانست به این حکم الهى عمل کند؟ نه؛ چون این حکم الهى وقتى قابل عمل است که جامعه منحرف شده باشد. اگر جامعه، منحرف شد، باید کارى کرد. خدا حکمى در اینجا دارد. در جوامعى که انحراف به حدّى پیش مى آید که خطر انحراف اصل اسلام است، خدا تکلیفى دارد. خدا انسان را در هیچ قضیه اى بى تکلیف نمى گذارد.
پیغمبر، این تکلیف را فرموده است - قرآن و حدیث گفته اند - اما پیغمبر که نمى تواند به این تکلیف عمل کند.
چرا نمى تواند؟ چون این تکلیف را آن وقتى مى شود عمل کرد که جامعه، منحرف شده باشد. جامعه در زمان پیغمبر و زمان امیرالمؤمنین که، به آن شکل منحرف نشده است. در زمان امام حسن که معاویه در رأس حکومت است، اگرچه خیلى از نشانه هاى آن انحراف، پدید آمده است، اما هنوز به آن حدّى نرسیده است که خوف تبدیل کلّى اسلام وجود داشته باشد.
شاید بشود گفت در برهه اى از زمان، چنین وضعیتى هم پیش آمد؛ اما در آن وقت، فرصتى نبود که این کار انجام گیرد - موقعیت مناسبى نبود - این حکمى که جزو مجموعه احکام اسلامى است، اهمیّتش از خود حکومت کمتر نیست؛ چون حکومت، یعنى اداره جامعه. اگر جامعه بتدریج از خط، خارج و خراب و فاسد شد و حکم خدا تبدیل شد؛ اگر ما آن حکم تغییر وضع و تجدید حیات - یا به تعبیر امروزِ انقلاب، اگر آن حکم انقلاب - را نداشته باشیم، این حکومت به چه دردى مى خورد؟
پس اهمیت آن حکمى که مربوط به برگرداندن جامعه منحرف به خطّ اصلى است، از اهمیت خود حکمِ حکومت کمتر نیست. شاید بشود گفت که اهمیتش از جهاد با کفّار بیشتر است. شاید بشود گفت اهمیتش از امر به معروف و نهى از منکر معمولى در یک جامعه اسلامى بیشتر است. حتّى شاید بشود گفت اهمیت این حکم از عبادات بزرگ الهى و از حج بیشتر است. چرا؟ به خاطر اینکه در حقیقت این حکم، تضمین کننده زنده شدن اسلام است؛ بعد از آن که مُشرف به مردن است، یا مرده و از بین رفته است.
خوب؛ چه کسى باید این حکم را انجام دهد؟ چه کسى باید این تکلیف را به جا بیاورد؟
یکى از جانشینان پیغمبر، وقتى در زمانى واقع شود که آن انحراف، به وجود آمده است. البته به شرط اینکه موقعیت مناسب باشد؛ چون خداى متعال، به چیزى که فایده ندارد تکلیف نکرده است. اگر موقعیت مناسب نباشد، هرکارى بکنند، فایده اى ندارد و اثر نمى بخشد. باید موقعیت مناسب باشد.
البته موقعیت مناسب بودن هم معناى دیگرى دارد؛ نه اینکه بگوییم چون خطر دارد، پس موقعیت مناسب نیست؛ مراد این نیست. باید موقعیت مناسب باشد؛ یعنى انسان بداند این کار را که کرد، نتیجه اى بر آن مترتّب مى شود؛ یعنى ابلاغ پیام به مردم خواهد شد، مردم خواهند فهمید و در اشتباه نخواهند ماند. این، آن تکلیفى است که باید یک نفر انجام مى داد.
در زمان امام حسین علیه السّلام، هم آن انحراف به وجود آمده، هم آن فرصت پیدا شده است. پس امام حسین باید قیام کند؛ زیرا انحراف پیدا شده است. براى اینکه بعد از معاویه کسى به حکومت رسیده است که حتّى ظواهر اسلام را هم رعایت نمى کند! شُرب خَمر و کارهاى خلاف مى کند. تعرّضات و فسادهاى جنسى را واضح انجام مى دهد. علیه قرآن حرف مى زند. علناً شعر برخلاف قرآن و بر رّد دین مى گوید و علناً مخالف با اسلام است! منتها چون اسمش رئیس مسلمانهاست، نمى خواهد اسم اسلام را براندازد. او عامل به اسلام، علاقه مند و دلسوز به اسلام نیست؛ بلکه با عمل خود، مثل چشمه اى که از آن مرتب آب گندیده تراوش مى کند و بیرون مى ریزد و همه دامنه را پر مى کند، از وجود او آب گندیده مى ریزد و همه جامعه اسلامى را پر خواهد کرد! حاکم فاسد، این گونه است دیگر؛ چون حاکم، در رأس قلّه است و آنچه از او تراوش کند، در همانجا نمى ماند - برخلاف مردم عادّى - بلکه مى ریزد و همه قلّه را فرا مى گیرد!
مردم عادّى، هرکدام جاى خودشان را دارند. البته هر کس که بالاتر است؛ هر کس که موقعیت بالاترى در جامعه دارد، فساد و ضررش بیشتر است. فساد آدمهاى عادّى، ممکن است براى خودشان، یا براى عدّه اى دور و برشان باشد؛ اما آن کسى که در رأس قرار گرفته است، اگر فاسد شد، فساد او مى ریزد و همه فضا را پر مىکند؛ همچنانکه اگر صالح شد، صلاح او مى ریزد و همه دامنه را فرا مى گیرد.
چنین کسى با آن فساد، بعد از معاویه، خلیفه مسلمین شده است! خلیفه پیغمبر! از این انحراف بالاتر؟! زمینه هم آماده است. زمینه آماده است، یعنى چه؟ یعنى خطر نیست. چرا؛ خطر که هست. مگر ممکن است کسى که در رأس قدرت است، در مقابل انسانهاى معارض، براى آنها خطر نیافریند؟ شما مى خواهى او را از تخت قدرت پایین بکشى و او بنشیند تماشا کند! بدیهى است که او هم به شما ضربه مى زند. پس خطر هست.
این که مى گوییم موقعیت مناسب است، یعنى فضاى جامعه اسلامى، طورى است که ممکن است پیام امام حسین به گوش انسانها در همان زمان و در طول تاریخ برسد. اگر در زمان معاویه، امام حسین مى خواست قیام کند، پیام او دفن مى شد. این به خاطر وضع حکومت در زمان معاویه است. سیاستها به گونه اى بود که مردم نمى توانستند حقّانیت سخن حق را بشنوند. لذا همین بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاویه، امام بود، ولى چیزى نگفت؛ کارى، اقدامى و قیامى نکرد؛ چون موقعیت آنجا مناسب نبود.
قبلش هم امام حسن علیه السّلام بود. ایشان هم قیام نکرد؛ چون موقعیت مناسب نبود. نه اینکه امام حسین و امام حسن، اهل این کار نبودند. امام حسن و امام حسین، فرقى ندارند. امام حسین و امام سجّاد، فرقى ندارند. امام حسین و امام على النقّى و امام حسن عسکرى علیهم السّلام فرقى ندارند. البته وقتى که این بزرگوار، این مجاهدت را کرده است، مقامش بالاتر از کسانى است که نکردند؛ اما اینها از لحاظ مقام امامت یکسانند. براى هریک از آن بزرگواران هم که پیش مى آمد، همین کار را مى کردند و به همین مقام مى رسیدند.
خوب؛ امام حسین هم در مقابل چنین انحرافى قرار گرفته است. پس باید آن تکلیف را انجام دهد. موقعیت هم مناسب است؛ پس دیگر عذرى وجود ندارد. لذا عبداللَّه بن جعفر و محمدبن حنفیه و عبداللَّه بن عباس - اینها که عامى نبودند، همه دین شناس، آدمهاى عارف، عالم و چیزفهم بودند - وقتى به حضرت مى گفتند که «آقا! خطر دارد، نروید» مى خواستند بگویند وقتى خطرى در سرراه تکلیف است، تکلیف، برداشته است. آنها نمى فهمیدند که این تکلیف، تکلیفى نیست که با خطر برداشته شود.
این تکلیف، همیشه خطر دارد. آیا ممکن است انسان، علیه قدرتى آنچنان مقتدر - به حسب ظاهر - قیام کند و خطر نداشته باشد؟! مگر چنین چیزى مى شود؟! این تکلیف، همیشه خطر دارد. همان تکلیفى که امام بزگوار انجام داد. به امام هم مى گفتند «آقا! شما که با شاه درافتاده اید، خطر دارد.» امام نمى دانست خطر دارد؟! امام نمى دانست که دستگاه امنیتى رژیم پهلوى، انسان را مى گیرد، مى کشد، شکنجه مى کند، دوستان انسان را مى کشد و تبعید مى کند؟! امام اینها را نمى دانست؟!
کارى که در زمان امام حسین انجام گرفت، نسخه کوچکش هم در زمان امام ما انجام گرفت؛ منتها آنجا به نتیجه شهادت رسید، اینجا به نتیجه حکومت . این همان است؛ فرقى نمى کند. هدف امام حسین با هدف امام بزرگوار ما یکى بود. این مطلب، اساس معارف حسین است. معارف حسینى، بخش عظیمى از معارف شیعه است. این پایه مهمى است و خود یکى از پایه هاى اسلام است.
پس هدف، عبارت شد از بازگرداندن جامعه اسلامى به خطّ صحیح. چه زمانى؟ آن وقتى که راه، عوضى شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانتِ کسانى، مسلمین را منحرف کرده و زمینه و شرایط هم آماده است.
البته دوران تاریخ، اوقات مختلفى است. گاهى شرایط آماده است و گاهى آماده نیست. زمان امام حسین آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام همان کار را کرد. هدف یکى بود. منتها وقتى انسان به دنبال این هدف راه مى افتد و مى خواهد علیه حکومت و مرکز باطل قیام کند، براى اینکه اسلام و جامعه و نظام اسلامى را به مرکز صحیح خود برگرداند، یک وقت است که وقتى قیام کرد، به حکومت مى رسد؛ این یک شکل آن است - در زمان ما بحمداللَّه اینطور شد - یک وقت است که این قیام، به حکومت نمى رسد؛ به شهادت مى رسد.
آیا در این صورت، واجب نیست؟ چرا؛ به شهادت هم برسد واجب است. آیا در این صورتى که به شهادت برسد، دیگر قیام فایده اى ندارد؟ چرا؛ هیچ فرقى نمى کند. این قیام و این حرکت، در هر دو صورت فایده دارد - چه به شهادت برسد، چه به حکومت - منتها هرکدام، یک نوع فایده دارد. باید انجام داد؛ باید حرکت کرد.
این، آن کارى بود که امام حسین انجام داد. منتها امام حسین آن کسى بود که براى اوّلین بار این حرکت را انجام داد. قبل از او انجام نشده بود؛ چون قبل از او - در زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین - چنین زمینه و انحرافى به وجود نیامده بود، یا اگر هم در مواردى انحرافى بود، زمینه مناسب و مقتضى نبود. زمان امام حسین، هر دو وجود داشت. در باب نهضت امام حسین، این اصلِ قضیه است.
ادامه دارد...!!!
پی نوشت ها :
* از بیانات مقام معظم رهبرى در خطبه هاى نماز جمعه (عاشوراى 1416) ـ 19/ 03/ 74
1) بحارالانوار: ج 2، ص 170.
2) مائده: 54
3) مقصود این روایت است:«ایهاالنّاس ان رسول اللَّه(ص) قال من رأى سلطاناً جائراًمستحلاً لحرام اللَّه، ناکثاً لعهداللَّه...»الخ.
یـــا لـــیــتــنـــا کــنــــا مــعــکم فـــافـــوز فـــوزاً عــظــیــمـــاً
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما
نشانه های ظهور
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
نشانه های حتمی الوقوع
پرسش : نشانه های حتمی ظهور چیستند؟
پاسخ :
1ـ دسته بندی نشانه های ظهور
در کتاب ها و منابع اسلامی از حوادث و رویدادهای مختلفی به عنوان نشانه های ظهور یاد شده است تا جایی که برخی از صاحب نظران شمار این حوادث و رویدادها را تا بیش از شصت مورد رسانده اند.1
در برخی از روایات نشانه های ظهور به دو دسته تقسیم شده اند: یکی نشانه های محتوم(حتمی) ظهور، یعنی نشانه هایی که حتماً واقع می شوند و دیگر نشانه های غیر محتوم، یا نشانه هایی که امکان دارد رخ ندهند.
نشانه های محتوم، چنانکه در برخی روایات به آنها اشاره شده، عبارتند از :
1ـ قیام و شورش سفیانی؛ 2ـ خروج یمانی؛ 3ـ کشته شدن نفس زکیه در مسجدالحرام؛ 4ـ فرو رفتن زمین در منطقه «بیدا» و 5 ـ صیحه(ندای)آسمانی.2
2ـ بررسی نشانه های محتوم(حتمی الوقوع) :
در اینجا برای آشنایی بیشتر شما با نشانه های حتمی ظهور ابتدا به روایتی از امام صادق(ع) اشاره کرده و در ادامه به بررسی هریک از نشانه های یاد شده می پردازیم:
شیخ طوسی، در کتاب الغیبة از آن حضرت چنین نقل می کند:
پنج رویداد پیش از بپا خاستن قائم از نشانه ها بشمار می رود: برخاستن ندایی از آسمان، خروج سفیانی، شکافته شدن زمین در منطقه «بیداء»، خروج مردی از یمن و کشته شدن نفس زکیه .3
در مورد «خروج سفیانی» که در این روایت به عنوان نشانه ظهور ذکر شده، باید گفت: چنانکه در روایات آمده است، «سفیانی» مردی است از نسل آل ابی سفیان4 که از شام و یا همان سوریه فعلی سر به شورش برداشته و مناطق زیادی را، تحت سلطه خود می گیرد، تا سرانجام در زمانی که به قصد تصرف مکه راهی این مکان می شود در منطقه ای بین مدینه و مکه که به آن «بیداء» گفته می شود زمین شکافته شده و لشکریان او در دل زمین فرو می روند.5
در روایتی که از امام علی(ع) نقل شده، ویژگی های سفیانی چنین برشمرده شده است :
پسر هند جگرخوار از بیابانی خشک خروج می کند؛ او مردی است چهارشانه، زشت رو، بزرگ سر، آبله رو، و چون او را بینی می پنداری که یک چشم است. نامش عثمان و نام پدرش عنبسه و از فرزندان ابوسفیان است، تا به سرزمینی که دارای قرارگاه و خرمی است می رسد و در آنجا بر تخت سلطنت می نشیند.6
براساس روایتی که نعمانی در کتاب الغیبة از امام محمدباقر(ع) نقل می کند، شورش و ظغیان سفیانی و قیام حضرت مهدی(ع) در یک سال واقع می شود.7
در مورد «نفس زکیه» نیز باید گفت که او، به تعبیر روایات، مردی از اولاد امام حسن(ع) است که در مسجدالحرام و در بین رکن و مقام ابراهیم کشته می شود.
از امام صادق(ع) نقل شده است که :
بین قیام قائم آل محمد(ص) و کشته شدن نفس زکیه تنها پانزده شب فاصله خواهد بود.8
اما در مورد خروج «یــمــانی» نیز باید گفت که به نقل روایات، هم زمان با قیام سفیانی در شام، مردی از یمن نیز حرکتی را آغاز می کند و مردم را به سوی حق و طریق مستقیم فرا می خواند و قیام او صحیح ترین قیام ها و پرچمی که او بلند می کند هدایت بخش ترین پرچم ها خواهد بود.
در این زمینه از امام صادق(ع) چنین نقل شده است :
خروج هر سه؛ خراسانی سفیانی و یمانی در یک سال، یک ماه و یک روز واحد صورت می گیرد و در بین آنها هیچ پرچمی هدایتگر تر از پرچم یمانی نخواهد بود. او به سوی حق هدایت می کند.9
یکی دیگر از نشانه های حتمی ظهور که در فاصله کمی از قیام مهدی منتظر(ع) رخ می دهد، ندایی است که از آسمان برخاسته و نام حضرت قائم(عج) را به گوش تمام جهانیان می رساند، نعمانی، شیخ صدوق و شیخ طوسی در کتابهای خود روایات زیادی را در این مورد نقل کرده اند که در اینجا به ذکر یکی از آنها بسنده می کنیم.
نعمانی به سند خود از امام محمد باقر(ع) چنین نقل می کند :
آن ندای آسمانی بر نخواهد خاست مگر در ماه رمضان[چرا] که [رمضان] ماه خداست، آن ندا از جبرئیل است که خطاب به مردم سر داده می شود و نام قائم را در همه جا طنین انداز می سازد، تا آنجا که همه ساکنان زمین از شرق تا به غرب آن ندا را خواهند شنید. از وحشت شنیدن آن ندا هرکس در خواب فرو رفته بیدار شده و هرکس برپا ایستاده، ناچار به نشستن می شود و هرکس بر زمین نشسته، به ناگاه از جای برمی خیزد. پس رحمت الهی بر کسی باد که این ندا را بشنود و به آن پاسخ گوید.10
پی نوشت ها :
1ـ ر.ک: الارشاد مفید،صص356ـ361
2ـ ر.ک: الغیبة نعمانی،ص252
3ـ ر.ک: الغیبة طوسی،ص267
4ـ کمال الدین و تمام النعمه شیخ صدوق،ج2،ص651
5 ـ ر.ک: منتخب الأثر صافی گلپایگانی،ص454
6 ـ کمال الدین و تمام النعمه شیخ صدوق،ج2،ص651
7ـ الغیبة نعمانی،ص267
8 ـ الغیبة طوسی،ص271
9ـ کمال الدین و تمام النعمه شیخ صدوق،ج649،ج2
10ـ همان، ج2،ص650
این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!
خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما