سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به کسى که در محضر او أستغفر اللّه گفت ، فرمود : ] مادر بر تو بباید گریست مى‏دانى استغفار چیست ؟ استغفار درجت بلند رتبگان است و شش معنى براى آن است : نخست پشیمانى بر آنچه گذشت ، و دوم عزم بر ترک بازگشت ، و سوم آن که حقوق مردم را به آنان بپردازى چنانکه خدا را پاک دیدار کنى و خود را از گناه تهى سازى ، و چهارم اینکه حقّ هر واجبى را که ضایع ساخته‏اى ادا سازى و پنجم اینکه گوشتى را که از حرام روییده است ، با اندوهها آب کنى چندانکه پوست به استخوان چسبد و میان آن دو گوشتى تازه روید ، و ششم آن که درد طاعت را به تن بچشانى ، چنانکه شیرینى معصیت را بدان چشاندى آنگاه أستغفر اللّه گفتن توانى . [نهج البلاغه]

گروه اینترنتی انتظار یار

امام حسن سلام الله علیه حماسه علم

 از آن زمان که شمشیر بر فرق شیر خدا فرود آمد و زهر در جان فرزند زهرا نشست و سر ثارالله به مهمانی نیزه ها رفت، اسلام جاودانه شد.

 در کلام فرصت تغییر بود و در نوشته رخصت تحریف.

 آسمان محراب را حتی انکار می شد کرد تا آن زمان که شق القمر خونین ماه، فلق را جاودانه نساخت. کلام را مجال تغییر بود اما حنجره خون آلوده را هرگز .

 و نوشته را رخصت تحریف بود اما لوح زمرد و محفوظ درطشت نشسته را هرگز .

 و او آنگاه که رنگ قدسی سبز را برمی گزید، جگر تفتیده خود را در انحنای شکوهمند تاریخ می دید. او ـ چنانکه پدر ـ مظلوم زیست. اگر نه مظلومتر از برادر، همسنگ او.

  برادر ـ سلام الله علیه ـ را دشمن، خارجی خواند. اما دوست «مذل المؤمنین»خطابش نکرد. گریز از دنیا و قدرت برادر بر همه از روز آشکارتر بود. برادر را کسی با تهمت «انک تدری الخلاقه» نیالود. دشمنِ برادر، جانی و خونخوار بود و دشمن او سیاستمدار و مکار هم .

 برادر خدنگ از روبرو خورد و او خنجر از پشت. و هزار خنجر از پشت.

 برادر مجال یافت که جنگ را به بیرون خانه کشاند و او در خانه مجبور به ستیز شد.

 حماسه عاشقانه برادر آنچنان آشکار و هویدا بود که پس از اندی و برای همیشه سرلوحه حماسه های عالم قرار گرفت اما حماسه عارفانه و حلیمانه او آنچنان پر رمز و راز و پیچیده بود که قرنها در ابهامی ناشی از انکار و جهالت محفوف ماند.

 از چشمه جوشان و جاودانه علی دو رود جاری شد. ابعاد مختلف و شکوهمند منشور شخصیت علی در دو بعد اساسی تبلور یافت.

 یک بعد خیبر علی بود،«ضربه علی یوم الخندق» او بود، ذات السلاسل علی بود، جمل، صفین و نهروان علی بود.

 و بعد دیگر حلم علی بود، بیست و پنج سال سکوت علی بود، با ریسمان در گردن به مسجد رفتن علی بود، تحمل سیلی بر گونه فاطمه علی بود، تاب شهادت غنچه نارسیده علی بود، صبر علی بود، استقامت علی بود، تاب خار در چشم علی بود و تحمل استخوان در گلوی علی بود.

 و چه کسی می تواند، نه بگوید، تصور کند حتی که یکی از ابعاد شخصیت علی از آن دیگر کارسازتر و مفیدتر برای اسلام بوده است.

 آن علی که فریاد می زند«والله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه» در آن سالهای سخت سکوت، شمشیر کشیدن برایش ساده تر نیست؟

 او چه هراسی جز محو و نابودی اسلام دارد که شمشیر را در نیام چون استخوانی در گلو تاب می آورد. کدام عقل سلیمی درویدن را برتر از بذر پاشیدن تصور می کند.

 چه کسی علی را در شرایط«مجتمعین حولی کربیضة الغنم» از آن زمان که با تأمل و صبری خدایی دانه دانه های بذر آگاهی را در زمین تاریک دلهای کسان می نشاند برتر می پندارد.

 پس علی همان علی است چه ایستاده و چه نشسته . چه در میدان و چه در خانه، چه در مسند آرام قضاوت و چه در اوج گیر و دار شهامت، چه بر شانه پیامبر و چه در سایه نخلها و بر سر چاه. چه در دیدار صورت نیلی فاطمه و چه بر سینه عمروبن عبدود.

 علی همان علی است چه در قیام و چه در قعود.

 و از همین روست که«الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»

 حسن و حسین هر دو امامند چه استاده و چه نشسته. چه در قیام و چه در قعود.

 و حسین مصداق جاری بُعد اول شخصیت علی است. و حسن تجلی شکوهمند بُعد دیگر شخصیت علی.

 این باز نه بدان معناست که این دو بالقوه همینند. این همان است که شرایط هرکدام به فعلیت رساندن آنها را مجال می دهد.

 چنانکه حسین اگر در شرایط امامت حسن، امام بود و حسن اگر در زمان امام حسین، حسین.

 آری و حسن ـ سلام الله علیه ـ تجلی حلم علی بود، به تمامه.

 و اگر برای علی هیچ نبود جز خنجر کلام آن اعرابی بر جگر سوخته خطبه شقشقیه او، مظلومیت او را بسنده بود.«فوالله ما اسفت علی کلام قط کاسفی علی هذاالکلام».

 و خنجز زهرآلود معاویه در آن زمان که حسن(ع) به معرفی خویش و دفاع از حقانیت خویش ایستاده بود و او از خرما پرسید، بر جگر سوخته حسن کمتر نشانه گذاشت؟!

 و او با همان حلم پدرگونه، معاویه را پاسخ نگفت؟

 یاران کدام رهبری با مقتدای خود چنان کردند که یاران حسن ـ سلام الله علیه ـ  با او ؟

 عمق کدام خنجر دوستانه ای روی دشمن را سپید کرده است؟ حضرت ـ سلام الله علیه ـ سوگند می خورد و فریاد می کشد که «والله ان معاویه خیر لی من هؤلاء».

 خیانت یاران، دست رذالت معاویه را از پشت بسته است، روی سیاه معاویه را سپید کرده است. من از دشمن آنقدر که از دوست، ضربه ندیدم.

 عجبا ! با اینان به جنگ دشمن باید رفت ؟ اینان که در قتل من از معاویه تعجیل بیشتری دارند.

 مگر سپاه علی جنگ را پس از بر نیزه رفتن قرآن به علی مجال داد؟ اینان بی وفاترند. آنان دین را بهانه می کردند و اینان به وضوح دنیا را. جهالت و طمع چنان به خواریشان کشانده که امام حسن تازه باید حقانیت خود و دشمنی دشمن را اثبات کند:

 «معاویه برای شما چنین وانمود کرده که من او را سزاوار خلافت دانسته و خود را شایسته آن ندیده ام، او دروغ می گوید. ما بر طبق کتاب خدای عزوجل و بنا بر فرموده پیامبرش از همه کس به حکومت بر مردم سزاوارتریم و از لحظه ای که خدا پیامبرش را به جوار رحمت خود برد همواره ما خاندان رسالت مورد ظلم و تعدی واقع شده ایم...

همانا معاویه درباره حقی که از آن منست با من به نزاع برخاست و من به صلاح امت و فرو نشاندن فتنه و آشوب اندیشیدم.»

 آری این جهل و فساد و دنیاپرستی یاران، زمینه را برای قیام فاسد کرده است.

 او چاره ای ندارد جز اینکه بذر انقلاب را در زمینی تازه بیفشاند و چه فرق می کند که او ثمره بگیرد، درو کند یا برادرش حسین. او باید بنیاد ستیز با باطل را بر زمینی استوار بنا کند، اگر معاویه مجالش ندهد برادرش حسین مجال خواهد یافت و راهش را ادامه خواهد داد.

 آری او باید پایه گذار قیامی دیگر باشد حتی اگر خون دل یک عمر زندگانی توأم با حلم او در طشت بریزد.

 از آن زمان که شمشیر بر فرق شیر خدا فرود آمد زهر در جان فرزند زهرا نشست و سر ثارالله به مهمانی نیزه ها رفت، اسلام جاودانه شد...

به قلم سید مهدی شجاعی

 

تهیه شده در گروه اینترنتی انتظار یار

 

 




منتظر کوچولو ::: چهارشنبه 85/1/9::: ساعت 6:14 عصر

 السلام ای تمام مهربانی خدا ؛ السلام ای رحمت واسعه بر هر خلق خدا ؛ السلام ای معشوق جاودانی خدا ؛

 السلام ای ترنم باران محبت بر قلوب مؤمنان ...السلام ای... رحمة للعالمین خدا

 چه دشوار است از تو گفتن و از برای تو خواندن. چه صعب است پیرامون تو کلمات را به زانو درآوردن.

محبوبا ! چه خونبار است این رحلتت... زمانی که قلوب آزرده مسلمانان از هتک حرمتت غرق خون است...

 آن هم هتک حرمت پیامبری چون تو ! که تمام عمرش وقف مردم بود و در این مسیر چه دردها که به جان خرید ... چه رنجها که گوارای جان نمود ... آری، تویی که برای سعادت امتت از هیچ راهی دریغ ننمودی...

  در مسیر هدایتت، سنگها خوردی، دشنامها شنیدی، جسارتها دیدی، اما ... اما ...

 خدایا ! آیا مگر غیر از این است که تمام انبیاء و رسل گرامیت ـ درود بیکرانت بر آنان ـ از نافرمانی ها و کج فهمی های امتشان بدرگاهت شکوا می نمودند ؟! و طلب عذاب برایشان می کردند ؟

 حال چه می شود که خاتم رسولانت ـ که بر او و خاندان پاکش درود باد ـ در مقابل عرب جاهلیت، در برابر کانون شرک و نافرمانی جاهلان، و از همه مهم تر در برابر آن همه اذیت و آزاری که بر او روا داشتند، تنها لب به دعا و طلب غفران برای امتش باز می کند، و لحظه ای بر او نمی گذرد مگر اینکه در تکاپو برای هدایت امتش باشد ... اویی که در آخرین لحظات عمرش نیز نگران امتش بود ...

 در این واپسین لحظات عمر شریف رسول رحمت(ص) در خانه او چه می گذرد ؟!

 ... نگرانی او آن هم در این آناتی که جام لقای محبوبش را سرمی کشد و به دیدار معشوقش نائل می شود برای چیست؟! مگر غیر از این است که وصال همیشه شیرین است و دیدن معشوق گوارا ؟ پس... پس نگرانی برای چه؟!

 ... اما نگرانی او با آمدن جبرئیل امین و آوردن پاسخ حق به آرامشی توأم با رضایتی مضاعف از معشوقش مبدل می گردد...

اما مگر  پاسخ حق چه بوده است؟! یا اساسا نگرانی پیامبر به چه سبب بوده ؟

  پیامبر(ص) با دیدن جبرئیل امین ـ سلام خدا بر او باد ـ بدو می فرمایند :

            گفت ای پیک خدا حامل فیض و رحمت                        سخنی گو که ز قلبم بربایی محنت

             غم من نیست غم حور و قصور و جنت                         چــه کند روز جـزا خالق من با امت

 گفت جبرئیل که فرموده چنین معبودت

 آنقدر بر تو ببخشم که کنم خشنودت 

  آری،  او  هرگز، لحظه ای امتش را وا نمی نهد... که همین است معنای رحمه للعالمین ...

 او رحمت خداوند را به زمین آورد و عینیت بخشید ... رحمه للعالمین ...

 او تنها ظرفی بود که تمامی رحمت زلال و بی منتهای خداوندی را در خویش جا داد. و در آفرینش کدام ظرفی به ظرفیتی این چنین دست یافته بود؟ «الم نشرح لک صدرک». کدام سینه جز سینه مبارک او به وسعت رأفت الهی گسترده بود؟

 اگرچه پیامبران همگی مظهر رحمت خداوند بودند، اما کدام گستره محبتی خدا را به تمجید واداشته بود«انک لعلی خلق عظیم».

 و باز تکرار می کنم که :

 مگر مظاهر رحمت خداوند کاسه صبرشان تا زمانی به لب نمی رسید؟ مگر جاده پایمردی و استقامتشان به انتها نمی رفت؟ مگر پس از سالها خون جگر، لب به نفرین نمی گشودند؟ این چه سینه ایست که انتها ندارد؟ این چه کوه استقامتی است که از جا نمی جنبد؟ این چه اعجوبه ای، چه معجزه ای، چه آیت بی همتایی است که تنش در زیر قلوه سنگهای جهالت خرد می شود و در عین حال هدایت دشمنان را از خدا طلب می کند.

 زبانش جز برای دعا نمی گردد، و لبهایش جز به استغفار برای همه تکان نمی خورد.

 این چه عظمت سؤال آفرینی و چه شوکت تحیر زایی است ؟

 چه استقامت بی انتهایی است که خدا را حتی به اعتراض وامی دارد:

 «فلعلک باخع نفسک علی آثارهم، ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا».

 تو تا کجا پای می فشری پیامبر؟ مگر جان خویش شمع هدایت کوران کرده ای؟

 برای آنها که دست در گوش، می گریزند، چه می خوانی؟ برای آنان که خود نمی خواهند از من طلب هدایت چه می کنی؟ اینان جنبه خورشید ندارند، نور نمی فهمند. ظرفیت روشنی در وجودشان نیست. تشعشع آفتاب وجود تو چشمهایشان را کور کرده است.

 تو باز به دنبالشان چه می روی؟ اینان از نور، از روشنی، از تو می گریزند، جان خویش فدای هدایت نااهلان مکن پیامبر.

* * *

 اما ای پیامبر رحمت؛ چه خوب مزد زحماتت را دادند و حق رسالتت را ادا نمودند ...

ای بدوشت غم امت همه دم در همه حال

برده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال

امــت اجــر تــو عـطـا کـرد به قرآن و به آل

حُــرمـت هـر دو کنار حَـرَمَت شد پامال

 کرده غصب فدک و حق علی(ع) را بردند

پـهـلوی فــاطمـه ات(س) را ز لگد آزردند

بر لب خلق هنوز از غم تو زمزمه بود

شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود

شـهر از فـتـنـه ایـام پر از واهمه بود

اولـــیــن اجــر رسـالت زدن فـاطـمه(س) بود

گشت از حق کُشی امت بیدادگرت

کشتن محسن مظلوم تو اجر دگرت

با سرانگشت خزان سخت ورق برگردید

غـنچــه و لالــه خــونـیـن تــو پــرپــر گــردیـد

ســومـین اجر تو زخم سر حیــدر گردید

به حسن(ع) از همه کس ظلم فزونتر گردید

بعد از آن زهر که بر نور دوعینت دادند

اجرها بود که امت به حسینت دادند

گـرگ هـا بـر بـدن یـوسف تــو چـنگ زدند

بر رخ چرخ ز خون دل او رنگ زدند

دست بگشوده به پیشانی او سنگ زدند

تهمت کفر به آل تو به نیرنگ زدند

زین مصیبت همه دم سینه(میثم) سوزد

 بــلکه تــا حـشـر دل آدم و عـالم ســوزد

 

خدایا منتقم خون آل محمد(ص) را برسان تا مرهمی بر دل داغداران شود...انشاءالله

 

تهیه شده در گروه اینترنتی انتظار یار

 

 




منتظر کوچولو ::: چهارشنبه 85/1/9::: ساعت 6:13 عصر

 پُــل آزمــایـــش

 قسمت پنجم

   قرآن نمونه‏ های دیگرى از امتحانات را بر مى ‏شمرد و بدون شک ذکر آن‏ها براى این است که همه انسان‏ها از گذشته‏ ها عبرت بگیرند و خود را براى موفقیت در امتحان و رسیدن به کمال آماده کنند تا مثل گذشتگان سقوط نکنند و شکست نخورند. در این میان قوم بنى ‏اسرائیل بهترین گزینه است؛ در روایت داریم شباهت شما به بنى ‏اسرائیل زیاد است و هر چه بر آن‏ها گذشته بر شما هم خواهد گذشت؛ یعنى تاریخ بنى اسرائیل در امت اسلامى تکرار خواهد شد. خداوند متعال پیشاپیش براى مسلمان‏ها داستان بنى ‏اسرائیل را ذکر مى ‏کند تا از لغزش‏هایى که آن‏ها داشتند عبرت بگیرند. درباره بنى ‏اسرائیل در قرآن داستان‏هاى زیادى بیان شده است. در اینجا به مثالى درباره امتحان‏هاى فردى و مثالى دیگر درباره امتحان‏هاى اجتماعى اشاره مى ‏کنم.

    یکى از امتحان‏هاى فردى که قرآن از بنى ‏اسرائیل نقل کرده است داستان بلعم بن باعور است. جا دارد که در این داستان خوب دقت شود؛ مخصوصاً کسانى که عنوان عالم به آنها اطلاق مى ‏شود باید بیشتر مراقب باشند. «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها»11. داستان کسى را براى مردم بخوان که ما آیات خودمان را به او دادیم. این آیات او را پوشش داد. ولى او مثل مارى که از پوست در مى ‏آید، از این پوسته درآمد. «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها»12، ما مى ‏توانستیم همین آیات را وسیله ترقى او قرار بدهیم، «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ»، اما وى به زندگى دنیا علاقه پیدا کرد، دنبال هواى نفسش را گرفت و نتیجه این شد که کسى که مى ‏توانست مقامى نزدیک به مقام انبیاء پیدا کند، آن چنان سقوط کرد که قرآن او را به سگ تشبیه مى‏کند، «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ» فراموش نکنیم که ما هم در امت اسلامى، بلعم بن باعورهایى داریم و خواهیم داشت باید از این جریان عبرت بگیریم.

یک نمونه هم از امتحانات دسته جمعى بنى ‏اسرائیل نقل کنیم. خداى متعال هم ‏سخن خودش، یعنى حضرت موسى ‏علیه ‏السلام را دعوت کرد تا یک ماه از مردم کناره گیرى کند و در کوه طور مشغول عبادت شود. «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً»13 وقتى یک ماه تمام شد، خدا به او وحى کرد که ده شب دیگر نیز باید بمانى، «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ». اما در مورد این ده شب چیزى به مردم گفته نشده بود، چون باید در امتحان ابهامى وجود داشته باشد. روز سى و یکم مردم پیش هارون، جانشین حضرت موسى ‏علیه‏ السلام آمدند و از دلیل غیبت موسى سؤال کردند. بالاخره وسوسه اى در دل ینى اسرائیل افتاد که مبادا موسى به ما دروغ گفته و ما را رها کرده است.در این فاصله ده روز شخصى به نام سامرى فرصت را غنیمت شمرد و گفت نگران نباشید، من خدایى را که موسى به ما وعده داد و گفت بپرستید، به شما نشان مى ‏دهم.مردم هم فریب خوردند و طلاهایشان را آوردند و سامرى از آن‏ها گوساله‏ اى درست کرد و گفت: «هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏»14 این خداى شما و خداى موسى است. مردم وقتى صداى گوساله را از آن مجسمه شنیدند در مقابل آن‏ به خاک افتادند و سجده کردند و گوساله پرست شدند. این امتحان الهى بود تا مشخص شود ایمان آن‏ها چه اندازه عمق دارد و آیا خداپرستى آن‏ها مطلق است یا مشروط به حضور حضرت موسى است.

اگر ایمان ضعیف باشد، پایه عقلانى و منطقى نداشته باشد، حساب شده نباشد و سطحى باشد با کمترین تردید نیز سست مى ‏شود و از بین مى ‏رود. با توجه به این داستان تکلیف ما این است که ایمانمان را عمیق و ریشه‏ دار کنیم، دلایلى منطقى براى صدق ادعاهایمان پیدا کنیم. ایمان‏هایمان آن چنان محکم باشد که درباره مؤمن فرمودند: «کالجبل الراسخ لاتحرکه العواصف»15؛ ما باید سعى کنیم ایمانى استوار مثل کوه پیدا کنیم تا به سرنوشت بنى ‏اسرائیل مبتلا نشویم و اگر چند روز دسترسى به پیغمبر و امام زمانمان نداشتیم و زمان غیبتى پیش آمد، ایمان‏مان متزلزل نشود.

حال، ما چقدر به ایمان‏مان، «ایمان» داریم؟ آیا واقعاً معتقدیم آنچه پیغمبر اکرم ‏صلى الله وعلیه وآله از طرف خدا آورده و آنچه امام حسین‏ علیه ‏السلام شب عاشورا فرمود و روز عاشورا انجام داد درست است؟ آیا واقعاً اعتقاد داریم براى اجراى حکم خدا انسان باید آمادگى داشته باشد طفل شیرخوارش را هم فداى دین کند؟ اگر ایمان سست باشد شهادت که جاى خود دارد، حتى اگر منافع انسان اندکى به خطر بیافتد راهش را عوض مى ‏کند. آیا گرفتن یک پست و کمى منافع مادى دلیل موجهى براى گناه و کفر است؟ «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»16، البته شما را آزمایش خواهیم کرد، همان طور که گفته شد این قانون استثناءناپذیر نظام الهى است.تصور نشود آزمایش فقط براى دیگران است و شیعیان آزمایشى ندارند. هر کس نزد خدا عزیزتر باشد آزمایشش سخت‏تر است؛ چون در آزمایش سخت است که انسان ترقى مى ‏کند و به کمال مى ‏رسد. اگر مى ‏خواهى ترقى کنى، باید امتحان‏هاى سخت‏ترى را پشت سر بگذارى، به اعتبار این که مسلمان و پیرو على ‏علیه ‏السلام و دوست امام حسین ‏علیه ‏السلام هستى بساط امتحان برچیده نمى ‏شود. ادعاهایى که مى ‏کنید، باید اثبات کنید؛ چه اندازه امام حسین ‏علیه ‏السلام را دوست دارید؟ با معامله حرامى که در آن ربا هست چه مى‏ کنید؟ بدون تردید امتحان، ضرورت تربیت الهى است و این وظیفه ماست که از جریانات تاریخى گذشتگان عبرت بگیریم و خود را براى امتحان‏هاى سخت‏تر آماده کنیم تا به وسیله آن ترقى کنیم. همین که خدا آدمیزاد را امتحان مى ‏کند، جاى شکر دارد. براى اینکه زمینه ‏اى براى رشد و ترقى و تکاملش فراهم مى ‏شود و مى ‏تواند بالا برود و پیش خدا عزیزتر شود تا امتحان نباشد، رشد و ترقى نیست. پس باید هرچه بیشتر، از تاریخ گذشتگان اطلاع داشته باشیم و نمونه ‏هاى بیشترى از آزمایش‏هاى آنها را بنگریم تا از آن نمونه ‏ها استفاده کنیم و خود را براى نمونه‏ هاى بیشتر و بالاترى آماده کنیم.

 

   پی نوشت ها :

    *  از بیانات آیت الله العظمی مصباح یزدی - قم ـ حسینیه شهدا – شب نهم محرم 1427

 

 نساء، 142

 8  نهج البلاغه، ص 287

 9 حجر، 33

 10 بقره، 34

 11 اعراف، 175

 12 اعراف، 176

 13 اعراف، 142

 14 طه، 88

  15 کافى، ج 1، ص 454

  16 بقره، 155

 

تهیه شده در گروه اینترنتی انتظار یار

 

 




منتظر کوچولو ::: چهارشنبه 85/1/9::: ساعت 6:12 عصر

امتحان‎، ضرورت تربیت الهی

 قسمت چهارم

همان طور که پیش‏تر اشاره شد مسأله امتحان براى تحقق هدف آفرینش یک ضرورت است؛ چرا که حقیقت امتحان الهى، فراهم کردن زمینه‏ اى مناسب براى رشد استعدادها و به ظهور و بروز رساندن مکنونات و منویات قلبى است که در کنه قلب انسان وجود دارد و همیشه آشکار نیست و حتى گاهى خود انسان نیز از آن غافل است. کسانى که ادعاى ایمان دارند، باید در عمل صدق ادعاى خود را اثبات کنند، و به همین دلیل باید مورد آزمایش قرار گیرند تا مشخص شود چه اندازه راست مى ‏گویند؛ «فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ»1. در این جا لازم است ابتدا چند نکته درباره صدق و کذب یادآور شوم. گاهى انسان ادعایى مى ‏کند، ولى توجه دارد که قلباً هیچ اعتقادى به آن ادعا ندارد و فقط به خاطر مصلحت روزگار و براى فریب دادن دیگران چنین ادعایى مى ‏کند، این همان نفاق معروف است که آیات فراوانى در قرآن درباره آن نازل شده است. تا جایى که یک سوره کامل درباره منافقین است «إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ»2 منافقین نزد تو مى ‏آیند و اظهار ایمان مى‏ کنند و مى‏ گویند ما به رسالت شما ایمان داریم، خدا هم مى ‏داند که تو رسالت دارى؛ ولى خدا شهادت مى ‏دهد که منافقینى که ادعاى ایمان مى ‏کنند دروغ مى ‏گویند. این «کذب» آشکار است که تنها به خاطر حفظ جان و مال و موقعیتشان گفتند ما ایمان داریم، کسانى که با دیدن مؤمنین مى‏ گویند: ما با شما یکى هستیم، با شما هم ‏صف و هم‏سنگر هستیم و زمانى که در خلوت با یاران خودشان مى ‏نشینند مى ‏گویند: این‏ها را به مسخره گرفتیم؛ «وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»3. در نقطه مقابل کذب صریح، صدق مطلق قرار دارد. به کسانى که مى‏ گویند ایمان آوردیم و در عمل به دستورات خدا و پیغمبر هیچ‏گاه کوتاهى نکردند و هر چه ادعا مى‏ کنند در عمل نیز آن را اثبات مى‏ کنند، «صدیق» مى ‏گویند. «أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ»4؛ این صدق مطلق است که مدعى آن هر چه مى‏ گوید، به آن پایبند است و ذره ‏اى شک و شبهه ‏اى در آن ندارد و در عمل نیز آن را اثبات مى‏ کند، در مقابل آن نفاق بیّن قرار دارد. در این جا لازم است تذکر داده شود که اگر کسى ادعاى اعتقاد کرد و حداقل در ادعایش دروغ نگوید، هر چند، گاهى نیز در عمل لغزشى پیدا کند و نفس بر وى غالب شود و آن خطا را با سرشکستگى و با خجالت انجام دهد، چنین کسى حد نصاب ایمان را دارد. زیرا حداقل ایمان این است که انسان قلباً معتقد باشد آن چه پیغمبر از طرف خداوند آورده درست است و باید آن را رعایت کرد. اما کسانى نیز هستند که مى ‏گویند خدا هست، قیامت هست، پیغمبر هم از طرف خداست و راست مى‏ گوید؛ ولى وقتى زمان عمل فرا مى‏ رسد، گفته‏ هاى خود را فراموش مى ‏کنند. پیدا است که امتحان براى اینجاست که آیا فرد مدعى حاضر است که ایمان و تصدیق قلبى را در اطاعت عملى خودش به ظهور و بروز برساند؟!

ایمان مطلق یعنى این که هر چه خدا فرموده است، حتى اگر دستور به خودکشى و کشتن فرزندت دهد اطاعت کنى. این همان دستورى بود که به حضرت ابراهیم‏علیه ‏السلامداده شد. آیا آن حضرت شکى به دل راه داد؟ آیا ایشان بهانه ‏گیرى کرد؟ آیا حضرت اسماعیل از این فرمان ناخشنود شد و لب به شکایت گشود؟ به محض این که حضرت ابراهیم دستور را براى او بازگو کرد، گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»5. آنچه براى حد نصاب ایمان، لازم است این است که انسان از صمیم دل باور داشته باشد که دستورات خداوند را باید انجام دهد. هر چند ممکن است زمانى نمازش هم قضا شود ولى اگر کسى در اصل حکمى از احکام خدا شک داشته باشد و آن را نپذیرد، حد نصاب ایمان را ندارد؛ یعنى ایمانش توأم با کفر است «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»6.

ایمان با نفاق، رابطه معکوس دارند، هر قدر ایمان ضعیف شود نفاق قوى ‏تر مى ‏شود؛ تا جایى که، کسانى نماز مى ‏خوانند، روزه مى ‏گیرند، عبادت مى ‏کنند، جهاد مى ‏روند، اما با مؤمنان واقعى فرق مى ‏کنند؛ آنان منافقینى هستند که ذکر خدا را کم و با کسالت مى ‏گویند. «وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا کُسالى‏ یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِیلاً» این دسته از منافقین هنگام اجراى دستورات خداوند بهانه مى ‏گیرند، امروز و فردا مى ‏کنند و زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مى ‏دهند.

تا این جا مشخص شد که ایمان و کفر مراتبى دارد؛ بعضى واقعاً از اساس، دروغ مى ‏گویند و ادعاى خود را هیچ باور ندارند و بعضى دیگر مقدارى ایمان دارند، ولى در مواردى ضعیف عمل مى ‏کنند. آزمایش خداوند نیز اینجا معنا پیدا مى ‏کند که به وسیله آن، عیار صدق و کذب عیان مى ‏شود.

قرآن کریم با روش تربیت خاص خود مواردى از آزمایش گذشتگان را که موجب شکست آن‏ها شده، براى توجه و عبرت ما نقل مى ‏کند. قدیمی ‏ترین امتحانى که قرآن نقل مى ‏کند، امتحان ابلیس است. ابلیس، آن چنان که امیرالمؤمنین‏علیه ‏السلامدر نهج ‏البلاغه مى ‏فرماید «و قد عبد الله ستة آلاف سنة لایدرى أ من سنى الدنیا أمن سنى الآخرة» ابلیس قبل از خلقت حضرت آدم‏علیه ‏السلام شش هزار سال ‏خدا را عبادت مى ‏کرد و در پرستش ادعایى داشت. تعبیر امیرالمؤمنین این است که «لایدرى أ من سنى الدنیا أ من سنى الاخرة» ابلیس شش هزار سال خداوند را عبادت مى ‏کرد. تا آن جا که فرشتگان تصور مى ‏کردند ابلیس جزو خودشان است چون باور نمى ‏کردند غیر از فرشته کسى این چنین عبادت کند. خدا براى امتحان ابلیس به او دستور داد تا در مقابل آدم به خاک بیفتد!. ابلیس چه کرد؟ گفت: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»9 من کسى نیستم که در مقابل آدمى که از خاک خلقش کردى سجده کنم؛ «أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ»10 ابلیس شش هزار سال عبادت کرده بود؛ ولى قرآن مى ‏گوید وى ابتدا از کفار بود، «کانَ مِنَ الْکافِرِینَ»

شرط ایمان واقعى این است که مطلق باشد؛ یعنى اگر همان روز اول از ابلیس مى ‏پرسیدند که اگر خدا موجودى از خاک بیافریند، تو بر او سجده مى ‏کنى جواب او منفى بود. ابلیس از اول ایمان مطلق نداشت، ایمانش مشروط بود به اینکه این گونه دستورات در آن نباشد.

 

ادامه دارد...!!!

 

   پی نوشت ها :

    *  از بیانات آیت الله العظمی مصباح یزدی - قم ـ حسینیه شهدا – شب نهم محرم 1427

    1  عنکبوت، 3

    2 منافقون، 1

    3 بقره، 14

    4 حدید، 19

   5  صافات، 102

    6 - یوسف، 106

   7- نساء، 142

   8-  نهج البلاغه، ص 287

   9 - حجر، 33

   10 - بقره، 34

   

 

این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!

خدایا ! در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما

گروه اینترنتی انتظار یار

 




منتظر کوچولو ::: سه شنبه 84/12/16::: ساعت 12:46 صبح

 پُــل آزمــایـــش

 قسمت سوم

     گاهى آزمایش‏ها جنبه عمومى دارد و در جایى حادثه ‏اى اتفاق مى ‏افتد که عده‏ اى با آن آزموده مى ‏شوند، گاهى نیز حادثه ‏اى اتفاق مى ‏افتد و امتى یک‏جا آزمایش مى ‏شوند. در این موارد انسان باید بیشتر مراقب باشد؛ چرا که وقتى کار دسته‏ جمعى شد، انسان تحت تأثیر جمع قرار مى ‏گیرد.

    آیا همین که عده ‏اى شعار دادند، انسان باید از آن عده پیروى کند و با آن‏ها همراهى شود؟ این هم آزمایشى است که در تاریخ نمونه‏ هاى زیادى از آن اتفاق افتاده است. یکى از این آزمایش‏ها، روز وفات پیغمبر اکرم ‏صلى الله وعلیه وآله بود. حضرت رسول ‏صلى الله وعلیه وآله هفتاد روز قبل از وفاتش، بر اساس دستور خداى متعال، براى آخرین بار و به صورت رسمى فرمودند: «من کنت مولاه فهذا على مولاه». اما زمانى که پیغمبر از دنیا رفت، مسلمان‏ها که گروهى از آن‏ها جهادگر بودند، انفاق کننده بودند، پول‏هایى براى اسلام خرج کرده بودند، جنگ‏ها رفته بودند، بسیارى از آن‏ها معلول جنگى و جانباز بودند؛ همان روز وفات پیغمبر گفتند: باید براى پیغمبر جانشین تعیین کنیم. مگر هفتاد روز قبل، پیامبرصلى الله وعلیه وآله جانشین خود را تعیین نکردند؟ این مسایلى است که در تاریخ معاصر نیز اتفاق افتاده است. ما وقتى مسأله امتحان را درست بررسى کنیم، مى ‏توانیم از نتایج آن براى زندگى خود بهره ‏مند شویم. آن گاه مراقب خواهیم بود از فریبى که دیگران خوردند، عبرت بگیریم و عهدشکنى ‏هایى که دیگران کردند کمتر انجام دهیم. اما اگر متوجه نباشیم که پیشینیان چه کردند و کارشان به کجا انجامید و بگوییم ان شاءالله همه درست گفتند، ما هم جزو کسانى خواهیم بود که به جهنم مى ‏رویم! اگر درست دقت کنیم و هر لحظه متوجه آزمایش‏هاى الهى در زندگى ‏مان باشیم، سود کرده ‏ایم و فایده خواهیم برد، این روزها هم در مسایل سیاسى و بین المللى آزمایش‏هایى در مقابل ماست و امیداوریم که خداى متعال به برکت سیدالشهداء توفیق دهد که از عهده این آزمایش‏ها به خوبى برآییم.

 

ادامه دارد...!!!

 

   پی نوشت ها :

    *  از بیانات آیت الله العظمی مصباح یزدی - قم ـ حسینیه شهدا – شب هشتم محرم 1427

   

 

این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!

خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما

 

گروه اینترنتی انتظار یار

 

 




منتظر کوچولو ::: یکشنبه 84/12/14::: ساعت 2:38 صبح

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 139


بازدید دیروز: 3


کل بازدید :58762
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
منتظر کوچولو
دعا کنین به حرفایی که می زنم بتونم عمل کنم یا علی!
 
 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<