سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرچه بدان بسنده کردن توان ، بس بود همان . [نهج البلاغه]

گروه اینترنتی انتظار یار

 دلـــتـــنـــگـــی!

روزها آمد و رفت. خورشید صبحها آمد و شب ها رفت و دوباره خورشید... یعنی آدمها رفتند، بعضی آدمهای دیگر به دنیا آمدند. عده ای شکست خوردند و عده ای بردند! چند نفری خیلی پولدار شدند و عده ای بی پول. بعضی ها چیزهای تازه فهمیدند ولی بعضی های دیگر همچنان چیزی نمی فهمند. خیلی ها مریض شدند، خیلی ها غمگین شدند و خیلی ها شاد. آسمان هم همین بود یک روز آفتابی، یک روز ابری و بارانی، یک روز تمیز و یک روز پر شده از دود. اتفاقات می آیند و می روند و همه چیز همانطور گره خورده با روزمرگی و سردرگمی و آشفتگی! حتی شادی ها و خنده ها با روزمرگی گره خورده، با تکنولوژی و SMS و ترافیک! در این میان پسرکی شب از خواب بیدار می شود. دیروقت است.انگار آسمان هم از دست آدمها خسته شده. پسرک به طرف یخچال می رود. بطری آب را برمی دارد و جرعه ای آب می نوشد؛ سپس بر حسین(ع) سلام می دهد و به طرف رختخوابش باز می گردد. در آن هنگام فرشتگان سلام او را به آسمانها می برند و ستاره ها و کهکشانها و ماه و خورشید برای احترام به حسین(ع) سلام می دهند. و آن زمان است که آسمان و زمین، بویی از زندگی، امید و عشق را استشمام می کنند. دوباره روزها گذشت و اتفاقات آمدند و رفتند و ما باز هم به محرم رسیدیم. گویا هر چه در این دایره دنیا بچرخیم باز به محرم می رسیم. اول از آن شروع می کنیم و در پایان هم به او می رسیم. به حسین(ع)...

 

یـــا لـــیــتــنـــا کــنــــا مــعــکم فـــافـــوز فـــوزاً عــظــیــمـــاً

 

 

این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟!

خدایا در ظهور منتقم خون حسین سلام الله علیهما تعجیل فرما

 

گروه اینترنتی انتظار یار

 

 




منتظر کوچولو ::: سه شنبه 84/12/2::: ساعت 12:51 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 192


بازدید دیروز: 3


کل بازدید :58815
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
منتظر کوچولو
دعا کنین به حرفایی که می زنم بتونم عمل کنم یا علی!
 
 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<